سلام .وبتون عالیه.
اگه میشه رمان عشق درون امیرتتلو را پرنیانش را بزارید.ممنون.
پاسخ:سلام نظرلطفتونه آبجی عاطفه.این رمان 165 قسمت داره و دو فصله!!!نویسنده های این رمان به علت درخواست زیادی که بهشون شده مجبورشدن بدون وقفه بنویسن و به همین دلیل برای اینکه هرقسمت روتبدیل به فرمت های مختلف کنن وقت کافی ندارن ولی قول دادن بعدازاتمام این رمان زیبا تمام قسمت هارو بافرمت های مختلف برای ماارسال کنن وماهم برای شماکاربران عزیزقراربدیم.
نام رمان : دنیای مجازی
نویسنده : rad gitter و *~MoonGirl~* کاربران انجمن نودهشتیا
حجم کتاب (مگابایت) : ۴٫۰ (پی دی اف) – ۰٫۳ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۳ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۴۴۶
خلاصه داستان :
مریم دختری از جنس شیشه… راد پسری از جنس حقیقت… هر دو گویا دلباخته…
یکی مصمم در بازگشت یکی مصمم در انتقام… هر دو به دنبال منصرف کردن یک دیگر …
اما….
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از rad gitter و *~MoonGirl~* عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
هوا عجیب سوز داشت… خودم رو بیشتر تو سویی شرتم جمع کردم و کلاهشو رو سرم گذاشتم، نفس عمیقی کشیدم که ریه هام پر شد از هوای سرد پاییزی… مور مورشدم، اما اهمیتی ندادم… امروز به اندازه کافی یخ زده بودم… این در برابرش هیچ بود… نگاه غمگینم رو به آسمون دوختم و یه نفس عمیق دیگه کشیدم؛ همیشه وقتی دلم میگرفت و بغض داشتم نفس عمیق میکشیدم تا بغضم از بین بره… دختر مغروری بودم ،هیچ وقت دوست نداشتم کسی گریه ام رو ببینه… جلوی کسی گریه نکردم، حتی مادر خدا بیامرزم… فقط سر خاکش اونم تنهایی کلی گریه کردم… بابامم که نبود… خیلی وقت بود که از مادرم جدا شده بود و رفته بود هلند… یه پدر بی مسئولیت…تو این دنیا دیگه هیچ کسیو نداشتم، نه پدرومادری نه خواهروبرادری… هیچ کس.. خودم بودم و خدام و دوستم ترانه که بیشتربا مشکلات خودش دست و پنجه نرم میکرد… برگهای خشک و نارنجی رنگ پاییزی زیر کفش کتونی ام خش خش میکردن… لبخند تلخی زدم…عاشق پاییز و خش خش برگها بودم… یادش بخیر… پارسال همین موقع ها بود که با حسام… اه! لعنتی دوباره حسام! حتی کوچیکترین چیز منو یاد اون میندازه… عشقم حسام، همون که با همه ی بدی هاش بهش اعتماد کردم و دوستش داشتم! ولی اشتباه میکردم… همه چیز خراب شد… حالا به حرف های ترانه پی بردم، کاش زودتر از این ها به حرفاش گوش میدادم… آه خدایا… کاش زودتر این اتفاق میوفتاد… وقتی که عاشق نبودم، نه الان… کاش میتونستم خونسرد و بی تفاوت از کنار این اتفاق بگذرم اما نمیشد… همینطور که قدم میزدم نگاهمو به سیاهی روبه روم دوختم و با خودم زمزمه میکردم”من عاشقانه حسامو دوس دارم، باید ببینم اشتباهم کجاست، من که چیزی براش کم نذاشتم!” پس دوباره اتفاقات این چند هفته اخیر رو مرور کردم؛…….
***
ترانه ـ مریم؟!
ـ هان؟!
ترانه ـ زهرمار و هان! اه! صدبار بهت گفتم بگو بله! هان چیه!بیخیال!!! ببین خل دختر…
ـ ترانه حاشیه نرو ، عین آدم حرفتو بزن حوصله ندارم! خل دخترم خودتیا!!!
ترانه لبخندی زد اما خیلی سریع لبخند جاشو به جدیت داد و گفت:
ـ ببین مریم، تو یه کاری کردی که نباید میکردی! من از همون اولم گفتم با حسام نپر! اما پریدی! بهت گفتم وابسته اش نشو ،گوش نکردی! حالا چی میبینم؟! میبینم که خانم عاشقش شده!
درحالی که سرم پایین بود و با انگشتام بازی میکردم گفتم:
ـ عاشقی که جرم نیست…